همیشه دستی برای بخشیدن می درخشد

همیشه راهی برای رفتن هست

همیشه دریچه ای هست که زمزمه های نور را می طلبد

همیشه هستم 

       همیشه هستی

همیشه این همیشه ها تصویری از تو را در قلبم روشن  می کند

دوست داشتن چیزی نیست که فراموش شود

عشق در قلبت می نشیند ،نمی دانی کدام لحظه اتفاق می افتد 

فقط می بینی تمام قلبت را پر کرده 

و دگر دنیایت رنگی دیگر دارد 

و روحی در زندگیت جاریست 

که همه چیز را می توانی تحمل کنی.

عشق قشنگ ترین اتفاق است 

حتی اگر در غم بسوزی

 

 

دوست داشتن چیزی نیست که فراموش شود

عشق در قلبت می نشیند ،نمی دانی کدام لحظه اتفاق می افتد 

فقط می بینی تمام قلبت را پر کرده 

و دگر دنیایت رنگی دیگر دارد 

و روحی در زندگیت جاریست 

که همه چیز را می توانی تحمل کنی.

عشق قشنگ ترین اتفاق است 

حتی اگر در غم بسوزی

 

 

ای پرنده مهاجر ...

ای پرنده مهاجر ...


ای پرنده مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن  
فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو با من 

تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمون  
تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم 

دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور  
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور 

من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی  
من توی حیله وحشت میپوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی
  
کوچه پس کوچه خاکی ، در و دیوار شکسته  
آدمهای روستایی ، با پاهای پینه بسته 

پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی  
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی 

برای من زندگی اینه ، پر وسوسه پر غم  
یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم 

ای پرنده مهاجر ، ای همه شوق پریدن    
خستگی کوله بار ، روی رخوت تن من

مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم  
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم 

نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم  
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم

                                                         

عاشق


وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
"من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی"
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی

 

تو...

دستی باش بر شانه های تقدیرم 

نه باری بر قلبم 

تو را دوست دارم 

تو عزیز دست نیافتنی من هستی

کوچ تو از قلبم ممکن نیست 

می دانم که این دوست داشتن هایم 

تمام تصویر توست از من 

می دانم که برایت معنایی ندارد 

همه اینها را می دانم 

ولی جای تو ، در قلب من است

 

منتظرم بمان

عمیق به من بنگر، ریشه هایم در خاک است 

طوری در من خانه کن که خودم را نبینم

از من بگذر ولی باز بر من بازگرد

ببین که دلم از تو پر است

ببین که کسی در من خانه دارد 

ببین که هنوز اطلسی محبوب تو هست

صبر داشته باش، ببین که هنوز ریشه هایم در خاک است 

ببین که هنوز میدرخشد چشمانم

ببین هنوز دستانم به سوی نور می لغزد

ببین هنوز ،هستم 

 

 

از من دور شدی

سکوتی را می شنوم 

از پسوی نگاهت.

جان گرفته در نگاهت عشقی که قبلا دوست میداشتی

میبینمت که دیگر تنها نیستی.

نمی توانم ببینمت، گویی سالهاست نمیشناسمت.

تو رفتی به گذشته ها و با عشقی برگشتی که تمام تو را عوض کرد.

و من اینک ، دیگر نمی شناسمت.

نمی توانم بببینم لای هر برگ خاطرت ، به دنبالش میگردی.

نمی توانم ، نوازش روحت را ببینم که بر روی حس های گنگ گذشته می لغزد.

نمی توانم ؛ کنارت باشم و کنارم نباشی

نمی توانم نمی توانم این گونه تو را از دست بدهم بدون اینکه برایت جنگیدن.

نمی توانم .....

 

 

 

 

هنوز اینجا به تصویری می نگرم

            که گمان میکردی، من همان تصویرم

  و نقشی میبینم که گمان میکردی تا همیشه در آن میپوسم

نمی دانم شاید دلیلی باشد برای همه چیزهایی که رفتند و همه چیزهایی که هست 

               شاید دلیلی برای نبودنها یافت 

                       ولی چرا باید در اکنونم به دنبال نبودنها باشم

              اکنون من با من است 

                         تنها چیزی که از من است 

 

زبان زندگی

زندگیم اینگونه است 

یعنی " من به این زبان با خودم سخن گفتم "

     اینگونه با خودم ارتباط برقرار کردم 

زندگی من، زبان من است با من.

       همه حرفهایی نگفته ای که نشنیدم

 همه دقایقی که خودم را ندیدم